بسم الله الرحمن الرحیم
(یاداشت 1381.10.18 روز چهار شنبه ساعت 11.40)
همواره میخواستم در شکوه باران زلالیت ان را لمس کنم اما دریغا که باران در کویر این
نگاهم هیچ وقت نبارید برایم تمام لحظه هایم تابستان خشک و گرمی بوده و هیچگاه قطره ابی
را ندیدم که از سقف اسمان بچکد ای کاش اسمانیها ما زمینیها را می فهمیدند هر چند می دانم
پادشاه اسمانها میداند چه وقت و چگونه به ما زمینیها ترحم کند ؟
من نیز مانند دیگران به انتظار می نشینم شاید پادشاه خوبیها به نسل خاکیان رحمی نماید ومن
نیز دلم شامل اندکی از انهمه صفای پروردگارم گردد شاید این انتظار سالها به درازا
بیانجامد اما میدانم میاید
و
دست مهربانش را بر سرم نوازش می دهد
می دانم می اید و امدنش را به نظاره می نشینم ولی گوئیا امده بود
چون دلم را شکسته دیدم///////.
متن از فرشید
آن یکی الله میگفتی شبی |
| تا که شیرین میشد از ذکرش لبی |
گفت شیطان آخر ای بسیارگو |
| این همه الله را لبیک کو؟ |
مینیاید یک جواب از پیش تخت |
| چند الله میزنی با روی سخت |
او شکستهدل شد و بنهاد سر |
| دید در خواب او خضر را در خضر |
گفت هین از ذکر چون وا ماندهای |
| چون پشیمانی از آن کش خواندهای |
گفت لبیکم نمیآید جواب |
| زان همیترسم که باشم رد باب |
گفت آن الله تو لبیک ماست |
| و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست |
حیلهها و چارهجوییهای تو |
| جذب ما بود و گشاد این پای تو |
ترس و عشق تو کمند لطف ماست |
| زیر هر الله تو لبیکهاست |
جان جاهل زین دعا جز دور نیست |
| زانک یا رب گفتنش دستور نیست |
بر دهان و بر دلش قفل است و بند |
| تا ننالد با خدا وقت گزند |
داد مر فرعون را صد ملک و مال |
| تا بکرد او دعوی عز و جلال |
در همه عمرش ندید او درد سر |
| تا ننالد سوی حق آن بدگهر |
داد او را جمله ملک این جهان |
| حق ندادش درد و رنج و اندهان |
درد آمد بهتر از ملک جهان |
| تا بخوانی مر خدا را در نهان |
خواندن بی درد از افسردگیاست |
| خواندن با درد از دلبردگی است |
آن کشیدن زیر لب آواز را |
| یاد کردن مبدا و آغاز را |
آن شده آواز صافی و حزین |
| ای خدا وی مستغاث و ای معین |
نالهی سگ در رهش بی جذبه نیست |
| زانک هر راغب اسیر رهزنی است |
چون سگ کهفی که از مردار رست |
| بر سر خوان شهنشاهان نشست |
تا قیامت میخورد او پیش غار |
| آب رحمت عارفانه بی تغار |
ای بسا سگپوست کو را نام نیست |
| لیک اندر پرده بی آن جام نیست |
جان بده از بهر این جام ای پسر |
| بی جهاد و صبر کی باشد ظفر |
صبر کردن بهر این نبود حرج |
| صبر کن کالصبر مفتاح الفرج |
زین کمین بی صبر و حزمی کس نرست |
| حزم را خود صبر آمد پا و دست |
حزم کن از خورد کین زهرین گیاست |
| حزم کردن زور و نور انبیاست |
کاه باشد کو به هر بادی جهد |
| کوه کی مر باد را وزنی نهد |
هر طرف غولی همیخواند تو را |
| کای برادر راه خواهی هین بیا |
ره نمایم همرهت باشم رفیق |
| من قلاووزم درین راه دقیق |
نه قلاوزست و نه ره داند او |
| یوسفا کم رو سوی آن گرگخو |
حزم این باشد که نفریبد تو را |
| چرب و نوش و دامهای این سرا |
که نه چربش دارد و نه نوش او |
| سحر خواند میدمد در گوش او |
که بیا مهمان ما ای روشنی |
| خانه آن توست و تو آن منی |
حزم آن باشد که گویی تخمهام |
| یا سقیمم خستهی این دخمهام |
یا سرم دردست درد سر ببر |
| یا مرا خواندست آن خالو پسر |
زانک یک نوشت دهد با نیشها |
| که بکارد در تو نوشش ریشها |
زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد |
| ماهیا او گوشت در شستت دهد |
گر دهد خود کی دهد آن پر حیل |
| جوز پوسیده است گفتار دغل |
ژغژغ آن عقل و مغزت را برد |
| صد هزاران عقل را یک نشمرد |
بنوم خدا
جان پیر تازه اسا شه جا سته راست بیه
جان مار بخاری تش په دست لمه ونه دست دله
انده هرستا بیه تا که شیره کله سر وسته بئیره بعد شم پیر بعد نون و
چایی هدائن بدرقه کرده تا پیر بوره از خنه بیرون تا نماشون شه جان
تن ر کار بزنه تا اما چندتا وچون اشکم ر سر هاکنه
سرد زمستون تا خاسته روز بنه هایره اتا سال انگاری بیه
اونگدر که دم ظهر بعد نهار چپا پیچ پیچ بخردن مدرسه شیمی
صبح جا اون شو تا سواهی برف اگه بزو بو تا امه درو نارم
کتار بن رسیه سواهی هم اتی مار ر تن شیمی تا کلوم برکستن
یا گو ر او هدائن کایر بوئیم اما وستا چشمه سر شه چند تا گو ر
یه جوری او هدا بوئیم که مثل ملک خاله چند تا گو یا که
منصوره خاله زرد منگو وسته سره نئیرن.
کرک و سیکا و بوقلمون همه سرپیش دله
سرو صداشون تا یوره سره بلند بیه
پرپر زنون دیم به اتا میست گندم اتی گل گل نون که اشون شوم
په بموندسته بیه شندیمی حیوون خدای پیش چه اشتهایی تا شه
چش ر بچرخندی بوئی سر ر راست کردنه دست دله گندم ر زار زار
وینستنه بعد شم کرک و سیکا و بوقلمون ر وینستمی اتا چک ر پر دله
جا کردنه تا که سردی زمستون برف دله سیو نووئن.
هنوزم مه یاد نشونه د سه ماهی که بموندستبو به اعید اشمارستمی
شو و روز ر که خدا سال شو وونه تا مله دله اینتا و اونتا سره
چند تومن اعیدی بئیریم.
و خلاصه شش هفت روزی کمتر بیشتر نرسی به سال شو جان مار
وگد خاخر مریم ابجی (که ونه درد و بلا بخره مه سر دله ر ) خنه ر
اسبه گل جا اندوسته بعد شم لک و لا و گلیج دست بووفت جان مار
و زیر انداز و لمه ر وا دامی تا وشون هم به چش بوینن افتاب
بهاره.
شه چش جا دیمه که قبرستونی امه کلوم ور جان بنه شه دله
گرم جا اور ر پته مره حالی بیه که دیگه اسا اعیدی بمو.
ای خدا اعیدی بمو سک و سول شادی بمو
دکلمه از فرشید
منتظر نظرات سازنده شما هستیم..